محل تبلیغات شما
یکی شبیه حرف‌های تو توی تنم لول می‌خورد، لول می‌خورد. و خودش را روی سنگ‌فرش‌های چرک خیابان می‌کِشاند دنبالم. حواسم را پرت می‌کنم که خالی کند خودش را از من. اما هی پا که می‌گذارم خانه، همه آسفالت‌ها را کنده کنده می‌آورد اتاق. و زیر فشارهای عصبی‌ام قایم نمی‌شود. که من، به حضور می‌شناسمش. به همیشه بودن‌های عصیان گرفته. و ساعات عجیبی که خدا از من پرت می‌شود دور. سرِ جاده‌های پیچ در پیچِ خواهش، به خود چسبش می‌کنم.

موهیتویی که دیگر تو نیستی.

برای ضاد با عشق و نفرت.

مشوّش شده‌ام و همان که قبل.

thoughts ,خودش ,پرت ,می‌کنم ,لول ,کنده ,خودش را ,thoughts thoughts ,از من ,همیشه بودن‌های ,به همیشه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Dramatic Lunacy