محل تبلیغات شما
دلتنگ نه، کنجکاو بودم. مرضِ ماجراجویی گرفته بودم. که ماجرای رفته و نرفته‌هات را بدانم. که ماجرای گفته و نگفته‌ات را، و خنده و گریه و نوشته‌ات را، و آبِ خورده و نخورده‌ات. ریخت زمین هرچه مُهره پیدا کرده بودم ازت. نایستادم به جمع کردن و مرتب کردنش، که خُب مَرَضت را درمان کن دیگر؟ بقیه را هم ریختم. و بی که دوایی چیزی پیدا کنم راه را کشیدم رفتم. -رفتی؟ -رفتم. -می‌دانستی کجا؟ -نمی‌دانستم کجا. -خوبه؟ -خوبه.

موهیتویی که دیگر تو نیستی.

برای ضاد با عشق و نفرت.

مشوّش شده‌ام و همان که قبل.

ماجرای ,را، ,پیدا ,بی ,دوایی ,کنم ,را، و ,که ماجرای ,و بی ,ریختم و ,هم ریختم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مداد شمعی قلب شكسته من