محل تبلیغات شما
/فکر می‌کند خوشبختی را قورت داده. کی؟ من! بعد پایش پیچ می‌خورَد، سگی سرش را نوازش می‌کند، عوق می‌زند، دهانش گل‌های آفتابگردان می‌دهد، و فکر می‌کند هرچه به خورشید نزدیک‌تر شود، آسایشش بیشتر. بعد ولی یادش نمی‌آید که چه زمین‌ها خورده بود. زانوهای کبودش را زیر دامن کوتاهش وسط یک میهمانی می‌بیند‌. از کناری می‌پرسد جریان چیست؟ سرش را که بلند می‌کند، سگی را می‌بیند. دستش را می‌گیرد و می‌دوند. پا به درِ باز شده که می‌گذارند وسط یک هستی نامأنوس معلق شده خودش را

موهیتویی که دیگر تو نیستی.

برای ضاد با عشق و نفرت.

مشوّش شده‌ام و همان که قبل.

وسط ,سگی ,سرش ,می‌کند، , ,یک ,سرش را ,وسط یک ,فکر می‌کند ,بلند می‌کند، ,که بلند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نصب دستگاه تصفیه آب در یزد کارشناسی ارشدپیام نور بابل-باباجان تبار