من خودم را میگذارم روبروی خودم، و مینِشینم به تماشای جدال غرور و تجربه»-اَم. تجربه میداند که غرور حس پُرشدتیست و اگر اعمالش نکند به درِ بسته میخورد. اما غرور میپندارد که تجربه سوای همه حسها حقیقیست و به وقوع پیوسته پیش از آن، پس راه را برای تحقق او باز میکند. آنها تا سالها سال هم بیحرکت میمانند. اما نه، سالها نمیگذرد، چندی بعد "شانس" عرصهی وجود پیدا میکند، بیخبر از هرچه که دانشش را داشتیم. موهیتویی که دیگر تو نیستی.
برای ضاد با عشق و نفرت.
مشوّش شدهام و همان که قبل.
غرور ,تجربه ,سالها ,نمیگذرد، ,وجود ,چندی ,اما نه، ,میمانند اما ,بیحرکت میمانند ,هم بیحرکت ,نه، سالها
درباره این سایت