پیش خودِ خودآگاه و ناخودآگاهم گفته بودم که اگر بیایی و چیزی بگویی و چیزی بنویسی و چیزی نشانم دهی، برایت یک قلبِ سفید روانه میکنم. که یعنی پاکِ قلبم آن دَم برایت. برای تو. به پاسِ آنهمه جزئیاتی که از 2016 میانِ گوشها و چشمهای یکدیگر خواندیم. برای دستها و قلبهای هم نوشتیم. و از نفسهای هم باخبر گشتیم. چراکه دیده بودم رنجشت را، دیده بودی رنجشم را. دیده بودمت. با دیده، بوییده بودیم هم را. اما؛ زوال که میدانی چیست؟ موهیتویی که دیگر تو نیستی.
برای ضاد با عشق و نفرت.
مشوّش شدهام و همان که قبل.
هم ,چیزی ,دیده ,برایت ,رنجشت ,را، ,و چیزی ,که اگر ,دیده بودم ,چراکه دیده ,بودم رنجشت
درباره این سایت